اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

رفتن به پارک

توي تعطيلات 14و15 خرداد مامان اصلا حوصله نداشت كه بريم اوشان فشم به خاطر همين مونديم توي خونه ولي روز 14 مامان تصميم گرفت شما رو براي اولين بار ببره پارك نزديك خونه پس بلافاصله آماده شديم و رفتيم اونجا اول از همه كه با تاپ و سرسره بازي كردي بعدشم اومديم توي چمناي پارك كه شما دوچرخه سواري و توپ بازي كني و با بچه هاي هم سنت دوست بشي اول از اينكه اصلا دوست نداشتي با كسي بازي كني و فقط با خودت بازي ميكردي دوم اينكه خيلي علاقه داشتي به وسايلي كه مناسب سنت نبود و دوچرخه ات رو ول كردي و رفتي كه سوار اسكوتر  يكي از بچه هايي كه توي پارك بود بشي ولي نتونستي آخه مامانم هنوز  اينجور وسايل مناسب سنت نيست عزيزكم  ...
18 خرداد 1393

اميرو كاراش4

چیزی در کلامم نیست جز دوستت دارم هایی که واژه نیستند مثل دم در پی بازدم حیاتم را رقم می زنند اين روزها خيلي خيلي شيطون شده و اصلا نميتونيم شما رو يه جا نگه داريم تا از بيرون مياي هنوز در خونه رو باز نكرده ميبينيم رفتي توي كمد يا به خاطر شما تمام ميز عسلي ها رو جمع كرديم ولي باز هم شما رفتي بالاي ميز تلويزيون و از اونجا برام دست تكون ميدي به خاطر شما كلا ميز تلويزيون شده جاي عروسكات و اسباب بازيهات و كلا هر وقت ميخواي بشيني توي ميز تلويزيون ميشيني خيلي خيلي به آب علاقه داري و مامان مجبوره وقتي كه توي آشپزخونه كار داره سينك ظرفشويي رو پر از آب كنه كه شما آب بازي كني و  مامان به كاراش برسه البته بايد خيلي مراقب...
5 خرداد 1393
1